نمیدونم چرا رضا قاسمی توی فهرست کتابهای منتخبش این کتاب رو جزو رمانها آورده. کتاب دو داستان بلند داره. یکی «صندلی خالی» که حدود 50 صفحه ست و دیگری «خوانندۀ اپرا» که تقریباً 70 صفحه ست. داستانها دربارۀ زندگی مهاجران هستن، در سالهای پس از انقلاب. فکر میکنم اون حسی رو که در گفتار روزمره تحت عنوان «غربت» یا «غریبی» ازش یاد میکنیم بشه به کمال و وضوح در این دو داستان بلند پیدا کرد. نوعی حس حرمان، ترکیبی از یه جور نوستالژی و تراژدی؛ حس دورانی که از دست رفته و دیگه نمیشه پسش گرفت. زبان داستانها وصفی و تصویریه، که باعث میشه گاهی پاراگرافهای شاعرانه ای خلق بشه، به ویژه در وصف مناظر و ظاهر آدمها. اشخاص داستانها متفاوت و به یاد ماندنی هستن؛ عموماً آدمهای طبقۀ متوسط رو به بالا که حالا در شهرهای اروپا و آمریکا در نوسان هستن و همیشه چیزی در وجودشون هست که اونها رو به ایران ربط میده. از یک طرف کشش خانواده و گرمی و راحتی ها و در عین حال مسئولیت های اون، و از طرف دیگر سودای موسیقی و جهان پر زرق و برق پیرامون. کودکان در هر دو داستان نقش مهم دارن و یه جور مرکز ثقل حساب میشن که نگه داشتنشون باعث حفظ هویت و هستی شخصیت اصلی میشه. درنهایت، داستانهای بلند خواندنی و خوبی بودن، به ویژه برای کسی که کنجکاو اینه که دربارۀ تجربۀ مهاجرت و غربت بخونه.
پی نوشت: فکر میکنم با خوندن کتابهایی که رضا قاسمی در تارنمای خودش معرفی کرده، به وضوح میشه به منابع الهامی که در نوشتن رمانهای خودش به اونها نظر داشته پی برد. مثلاً شخصیت پرویز در «خوانندۀ اپرا» رو میشه مشخصاً از اجداد شخصیت اصلی در رمان «چاه بابل» دونست. همینطور رد پای بعضی دیگه از اشخاص رمانهای رضا قاسمی رو میشه در «صندلی خالی» یا رمانهای سردار صالحی پی گرفت.