داستان رمان نگاهی به زندگی پایین ترین طبقات مردم ایران در شهر اهواز و از دیدگاه جوانی به نام خالد است. زمان داستان در دوره ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق است و به نوعی میتوان گفت فعالیت های حزب توده و تاثیرات آن در طبقه پایین و عمدتا کم سواد کشور را برای بسیج شدن در حرکت ملی کردن صنعت نفت نشان میدهد. از این بابت می توان گفت که گرایشهای ذهنی و سیاسی نویسنده به صورتی کاملا پررنگ در متن داستان به چشم میخورد. داستان در نهایت با کودتای ۲۸ مرداد به پایان میرسد، هرچند در هیچ یک از مراحل داستان وقایع سیاسی و تاریخی ملی شدن صنعت نفت به صورت مستقیم به چشم نمیخورد و تنها بازتاب آن ها در میان مردم طبقه پایین کشور دیده میشود. احمد استاد مسلم زبان و فضا سازی است. او نویسنده داستان های کارگری است. و در این راه بسیار موفق میباشد. آثارش به لحاظ فضا بازتاب همه ی جنوبی ها است. زاویه دید رمان اول شخص مفرد است. سیر تحول شخصیت قهرمان داستان به خوبی پرداخت شده است. این سیر تحول مرا یاد پابرهنهها اثر زاهاریا استانکو میاندازد. آنجا هم قهرمان پسربچهای است که در انتها فلسفه و دیدش تکامل پیدا میکند و دارای نگرش جدیدی میشود. این دگرگونی در همسایه ها برای خالد(قهرمان داستان) به تدریج اتفاق میافتد با شرح دقیقی که در کتاب آمده است. همراه با تحولات جامعه. توصیفات و تصویرسازی ها کاملا ما را به فضای جامعه و مردم آشنا میکند. این هم نقطه قوت و مهارت دیگری از محمود است. مهم تر آنکه کلیشه در رمان نیست. احمد مردم را بهانه برای شعارها و عقاید خود نمی کند. مردم کاملا مردم هستند با حرف های خودشان. داستان رنج و تلخی واقعیت با بیان زیبا و روایت عالی محمود برای خواننده شیرین هضم میشود. رمان در اوج تمام میشود. گویا داستان یک شهر ادامه زندگی خالد است. چاپ اول ۱۳۵۳
احمد اعطا با نام ادبی احمد محمود (۴ دی ۱۳۱۰، اهواز – ۱۲ مهر ۱۳۸۱، تهران) نویسندهٔ معاصر ایرانی بود. او را پیرو مکتب رئالیسم اجتماعی میدانند. معروفترین رمان او، همسایهها، در زمرهٔ آثار برجستهٔ ادبیات معاصر ایران شمرده میشود
بابا،چرا جعفر خودشو کشت؟- سیبک گلوی پدرم بالا و پائین می شود گشنگی پسرم...گشنگی... مگه آدم چقد می تونه طاقت بیاره؟-
نویسنده این کتاب نه تولستوی است نه هوگو و نه نیکوس کازنتراکیس او احمد محمود ما ایرانی هاست و یکی از شاهکار های بزرگ ادبیات ایران را خلق کرده کدام نویسنده ایرانی در سبک رئالیسم توان مقایسه با احمد محمود را دارد؟ اگر روزی یک روسی یا فرانسوی یا یونانی و ... ازم بپرسد کدام کتاب ایرانی را بخواند با افتخار سرم را بالا خواهم برد و خواهم گفت همسایه های احمد محمود را
قلمش آنقدر واقعی است که از تعجب دهان آدم باز می ماند و میتوانی قسم بخوری که همه این چیزا را تا کسی با چشم خود ندیده و حتی انجام نداده باشد، امکان نداره این چنین واقعی تجسم کند و بنویسد در زندگی نامه ایشان خواندم که بخاطر عقائد سیاسی اش در جوانی زندانی شده و حتی جزو تنها کسانی بوده که زیر پای توبه نامه را امضا نکرده ..هرچه بیشتر درباره زندگی احمد محمود میخوانم چهره خالد برایم آشناتر می آید
احمد محمود نه در زندان و نه در موقع نوشتن شجاعتش را از دست نداده و از هرچه هست می نویسد از شیخ حاج علی ها و دستان نرم و شکم گنده شان که مثه انگل به جان مردم خوش باور افتاده اند و از زندانبان هایی که مثه سگ ، انسان ها را می درند و از جاسوسان و دولت و انگلیسی ها و همه همه شان می نویسد و در کنارش از رنج مردم فقیر و گشنه می نویسد، کسانی که حتی سواد خواندن ندارند.این را از زبان خالد می خواهد به پدرش بگوید ولی خالد بیشتر از چند حرف اول را نمی تواند بر زبان بیاورد :من اگر زندانی شدم شاید به خاطر تو بود.به خاطر مادرم بود.بخاطر جمیله...بخاطر عمو بندر و به خاطر آدمهایی مثل مش رحیم و خواج توفیق
اوسا حداد دکان آهنگری اش را تخته کرده، چون حتی میخ طویله هم از خارج وارد می شود
.... درمورد پی دی اف و کتاب نسخه پی دی افی که در سایت های مختلف هست ناقص است اما جالبه علت حذف بعضی قسمتها،سانسور نبوده چون سانسور یعنی حذف قسمتهایی که با نظر سانسور چی مغایرت دارند
و در پی دی اف هم قسمت های جنسی و هم حرف های مربوط به شیخ علی و هم مربوط به افراد دولتی آمده و این فقط تنبلی تهیه کننده پی دی اف رو نشان میدهد که امیدوارم هدفش از این اهمال ، شیره مالیدن سر خوانندگان کتاب نبوده باشه
همسایه ها = Hamsayeh-ha = The Neighbors, 1974, Ahmad Mahmoud
Ahmad Mahmoud was a prominent Iranian novelist. One of his works, The neighbors stands out as one of the most notable novels in modern Persian Literature.
The Neighbors by Ahmad Mahmoud,translated by Nastaran Kherad. This coming-of-age story set in southwestern Iran during the nationalization of the oil industry in 1951 is the first English translation of the work of a prominent Iranian novelist.
تاریخ نخستین خوانش: روز نخست ماه آوریل سال 1976میلادی
عنوان: همسایه ها؛ نویسنده: احمد محمود؛ تهران، انتشارات امیرکبیر؛ 1353، در 502ص؛ چاپ سوم، تهران، امیرکبیر، 1357؛ در 456ص؛ مترجم از فارسی به روسی: ناتالیا کاندیریوا، مسکو، رادوگا، 1362هجری خورشیدی، برابر با 1983میلادی؛ موضوع: داستانهای نویسندگان ایران - سده 20م
احمد محمود خود میگویند: (رمان «همسایه ها» را در بهار سال 1345هجری خورشیدی، در «اهواز» به پایان رساندم؛ بخشهایی از آن به عنوان بخشی از رمان منتشر نشده ی «همسایه ها» در سالهای 1346هجری خورشیدی به بعد، در مجلات «تهران» چاپ شد، تا در سال 1353هجری خورشیدی که نشر «امیرکبیر» چاپ و منتشرش کرد)؛ پایان نقل؛
داستان رمان، نگاهی به زندگی پایین ترین طبقات مردمان «ایران»، در شهر «اهواز»، و از دیدگاه جوانی به نام «خالد» است؛ به نوعی میتوان گفت فعالیتهای «حزب توده»، و تاثیرات آن، در طبقه ی پایین، و عمدتاً کم سواد کشور را، برای بسیج شدن، در حرکت ملی کردن صنعت نفت نشان میدهد؛ از این بابت میتوان گفت، که گرایشهای ذهنی و سیاسی نویسنده، به صورتی کاملاً پررنگ، در متن داستان به چشم میخورد؛ رمان از «خالد» نوجوانی قهرمان داستان، آغاز میشود، و تا به زندان افتادن، و تحول فکری و عقیدتی او، و شکنجه و آزارش، بخاطر مبارزه بر علیه ظلم و ستم است؛ «خالد» نوجوانی از طبقه ی پایین اجتماع، و در خانه ای شلوغ، و پر از همسایه های جوراجور، به دنیا آمده؛ دور و برش پر از آدمهای رنگارنگ است؛ مستأجرهای خانه، با جهل، خرافات، فقر، بیماری، فساد اخلاقی، کینه ورزیها و در عین حال مهر و محبتهای ویژه ی اینگونه افراد، دست به گریبان هستند؛ و ...؛
تاریخ بهنگام رسانی 09/07/1399هجری خورشیدی؛ 08/06/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
این کتاب بهترین بهترین بهترین بهترین رمان فارسی هستش که من تا این لحظه خوندم. توی صفحه قبلیم هم براش ریویوو نوشته بودم و امتیاز دادم. ولی الان نمیخوام براش ریویوو بنویسم، میخوام ادش کنم توی قفسه جدید کتابخونه گودریدزم " کتابهایی که هدیه گرفتم" و اینکه داستانِ هدیه گرفتنش رو هم بنویسم. من این کتابو به همراه کتاب " دایی جان ناپلون " از یکی از بیربط ترین جاهای ممکن، یعنی ارتفاعات درکه از بساطی خریدم. خود اون درکه رفتنمون هم خیلی اتفاقی شد . اینجوری که برادرم امتحان داشت و میخواست از دوستش که خونهشون درکهس جزوه بگیره، بهمین خاطر دوتایی رفتیم جزوه بگیریم و دیدیم به به چه روز دلپذیری، بریم یه هوایی بخوریم و هی رفتیم جلوتر تا رسیدیدم به اون آقای بساطی که کتاب میفرو��ت اون بالا بالا . من کتابا رو که دیدم با وجود اینکه قبلا خونده بودمشون ولی چون توی کتابفروشی پیدا نمیکردم، فورا برداشتم؛ و خواستم با کارت هدیهای که همراهم بود حساب کنم، فروشنده گفت پول نقد بدید چون کارتخوان ندارم. منم پول نداشتم. اونم شماره کارت خودش رو داد و قرار شد من براش تا شب کارت به کارت کنم . اومدیم خونه و من اس ام اس بانکم رو چک کردم دیدم عه! توی کارتم اونقدر پول ندارم که بریزم به کارت آقاهه. آخه تازه هم برای شاگردم هدیه تولد خریده بودم، هم چنتا کتابم برای خودم گرفته بودم و مفلس مفلس شده بودم. هی فکر کردم چکار کنم پول اون بنده خدا رو که اعتماد کرده بهم زودتر بریزم؛بالاخره از یک دوستم خواهش کردم اینکارو بکنه. اونم پول کتابها رو داد و بعدش هم گفت این کتابها رو چون اینقدر دوست داری، بعنوان هدیه از من قبول کن. و اینجوری شد که من بخاطر این مهربونی دوستم تبدیل شدم به یکی از خوشحالترین آدمهای دنیا
یک رمان عالی! میشه به راحتی باهاش همراه شد و رشد تدریجی شخصیت رو دید. تمام چیزهایی که یک رمان باید داشته باشه رو داشت. از نظر تاریخی، اطلاعات خوبی از فضای سیاسی و اجتماعی دوران ملی شدن نفت به آدم میداد. شیوههای مبارزه و خاکستری بودن این اتفاق. آیا ملی شدن نفت- اون زمان- درست بود!؟ رمان خودش رو درگیر قضاوتهای سیاسی نمیکنه و فقط از دور ماجراها رو روایت میکنه. شکل گیری فعالیتها و اعتراضات سیاسی رو میشه توش دید. پایان گنگی هم داره که باز تاکید بر این ماجراست که این رمان، یک نظارتگر کامل هست و اصلن قصد قضاوت و نتیجهگیری نداره. با این کتاب مشاهدهگر ۱۵ تا ۱۸ سالگی شخصیت اصلی هستیم. مسائل اولیه و جنسی بلوغ، کار، فعالیتهای اجتماعی، معنای زندگی و پیدا کردن شخصیت و فردیتاش و کمی عشق.
خوزستان آب ندارد. بله! امروز مورخ بیست و هشتم تیرماه یکهزار و چهارصد، تقریبا چهل و هفت سال پس از انتشار این رمان که به قلم توانای «احمدمحمود» نوشته شده، مردم خوزستان هنوز آب ندارند. احمدمحمود از «خالد» و زندگی سایر مردمی گفت که در آرزوی ملی شدن صنعت نفت بودند تا بلکه چرخ زندگیشان کمی روانتر بچرخد، مردمی که نمیدانستند هفتاد و اندی سال بعد نفتشان ملیست اما نه تنها بهرهای از پول نفت نخواهند برد بلکه فرزندانشان در آرزوی یک قطره آب برای آشامیدن به جهت اعتراض به خیابانها خواهند آمد و در پاسخ گلولهی جنگی نوشجان خواهند نمود!
گفتار اندر معرفی رمان احمد اعطا با نام ادبی احمد محمود در چهارم دیماه یکهزار و سیصد و ده در اهواز دیده به جهان گشود و در سالهای پربار زندگی خود کتابهای زیادی را از خود به یادگار گذاشته است. همسایهها، نخستین داستانی بود که به قلم «احمدمحمود» نویسندهی توانای ایرانی خواندم و از آشنایی با قلمش بسیار خرسندم. از همان ابتدای داستان شیفتهی روانی متن و قلمِ بیآلایشش شدم و کنار شخصیتهای داستان خندیدم، غصه خوردم، در بازداشتگاه اشک ریختم و نهایتا در زندان فریاد کشیدم!
گفتار اندر داستان کتاب خالد به همراه پدرش آقا حداد و مادرش گل خانم در خانهای در اهواز به همراه چندتن دیگر از همسایههایش در یک خانهی اجارهای زندگی میکنند و ما در این رمان داستان زندگی خالد و سایر شخصیتها در حوالی سالهای ۱۳۲۰ و مشکلات و دغدغهی مردم برای زندگی به خصوص ملی شدن صنعت نفت را میخوانیم. از طریق یکی از دوستانم مطلع گردیدهام که احمدمحمود ادامهی داستان زندگی خالد را در رمان «داستان یک شهر» نوشته است، پس به همین منظور بلافاصله پس از این رمان به سراغ داستان یک شهر خواهم رفت.
اعتراف نامه در خمس پایانی داستان، وقتی حکایتهای خالد را در زندان میخواندم، احمدمحمود حکایتی را روایت کرد از «غلام قاتل» که تغییرات درونیاش ابتدا با یورتمه رفتن در راهروی زندان و شیهه کشیدن آغاز و به اذانگویی در دقایقی پس از نیمهشب و بیدارکردن تمام زندانیان با ترس و دلهره و ادعای پیغمبریاش و ... خاتمه یافت. خواندن این بخش از داستان برای منی که پس از حوادث سال هشتاد و هشت، تقریبا دو سالی در زندان ��ودم و ماجرایی تقریبا نوددرصد مشابه این را در اوین تجربه کرده بودم باعث شد دیشب نتوانم تا صبح حتی برای چند دقیقه بخوابم!
نقلقول نامه "بسکه وعده شنیدیم، وعدهدونمون دراومد. هرچه بیشتر فلاکت میکشیم، بیشتر به اون دنیا حوالهمون میدن."
"اگه ما آدمای یهلاقبا به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه؟'
"آدم ترسو نمیتونه زندگی کنه"
"به گونهها و گردنم دست میکشم. جای شلاق ورم کرده است. سوز میزند. ولی هرچه هست، دردش از حرفهایی که گفت بیشتر نیست."
"ای زندانیان خوشبخت، خدا را به راه راست هدایت فرمایید."
"گاهی آدم به این نتیجه میرسه که نجابت، نجاسته! گاهی آدم به این نتیجه میرسه که باید نانجیب بود."
"لحظههایی پیش میآید که در شرایط خاص، حتی باید تصمیم اشتباه جمع را پذیرفت و باید پابهپایشان رفت و در عمل نشانشان داد که اشتباه کردهاند."
کارنامه نخستین کتابی بود که از «احمدمحمود» میخواندم. شیفتهی قلم روان، داستان پردازی و پرداختش به جزئیات شدم و بدون هیچگونه لطف و ارفاقی پنج ستاره برای این رمان منظور میکنم. همچنین ضمن دعوت دوستانم به خواندن این کتاب، به سراغ رمان «داستان یک شهر» خواهم رفت تا ادامهی روزگار خالد را از زبان نویسنده بخوانم.
دانلود نامه فایل پیدیاف کتاب (متن کامل بدون سانسور) را درکانال تلگرام آپلود نمودهام، در صورت نیاز میتوانید آنرا از لینک زیر دانلود نمایید: https://t.me/reviewsbysoheil/317
کتاب همسایه ها نوشته احمد محمود تلاش یک نسل از مردمان این مرزوبوم برای دستیابی به آنچه می خواستند را فریاد می زند ، تلاشی که با انقلاب مشروطه آغاز شده ، با دکتر محمد مصدق کبیر و نهضت ملی شدن نفت و سپس با انقلاب سال 57 ادامه داشته ، مردمانی سخت ستودنی که همواره در سخت ترین شرایط زیسته ولی یک لحظه دست از تلاش بر نداشته اند ، مردمانی پرتوان و سخت کوش ، مردمانی که اگر چه به جبر زمانه گاهی مانند کوه ساکن ولی استوار و گاهی هم مانند رود پرخروش می شوند . همسایه ها حکایت همین مردمان است ، مردمانی از طبقه فرودست ، حاشیه نشین ، غرق در فلاکت و بیماری ، آلوده به مواد یا خلافهای دیگر ، اسیر خرافات اما سرگرم کار ، مشغول به زندگی . خالد یکی از همان هاست ، فرق چندانی با دیگران ندارد ، به دست پدری که مدام سحر و جادو می خواند از تحصیل محروم شده ، احمد محمود شخصیت او را در ارتباط با همسایگان دیگر ساخته ، خالد داستان در پیوند با افراد دیگر است که به خواننده شناخته می شود ، امان آقا ، بلور خانم ، خواج توفیق ،محمد مکانیک ، آفاق ، بانو ، همسایگانی که با هم در یک خانه سنتی و قدیمی با هم زندگی می کنند ، هر یک از آنها به نوعی بر خالد جوان اثر می گذارد و خالد هم بر آنها . علاوه بر خانواده و همسایگان ، محمود با مهارت تمام دو شخصیت اصلی هم به داستان افزوده و البته به آنها هم حسابی پرداخته ، شهر اهواز و رود کارون . او به عنوان یک فرد متولد اهواز ، شهر با انبوه مردمانش را به شکلی بسیار زنده شرح داده ، با تمام خیابانها ، محله ها ، پارک ها و باغ ها ، محمود به تمامی این واژه ها جان بخشیده ، او با توصیف دقیق خود ، خواننده را به اهواز برده ، شهری که گویا نبض سیاست کشور در آن جا می زند . و شط کارون ، رودی که همراه با سرنوشت مردمان این شهر غریب جریان پیدا کرده و می تپد ، گاهی پر خروش است ، سیاه ، طوفانی و تهدید کننده ، گاهی هم آرام و دوست داشتنی ، با غرشی آرام که بر ساحل می کوبد ، با بوی آشنا زهم ماهی ، با پلهایی بر آن ، گویی که کارون بخش مهمی از هویت اهواز است و تصور شهر بدون رود محال است ، بیهوده نیست که شعار را بر پایه پل می نویسند ، بی سبب نیست که خالد در قفس زندان صدا و بوی کارون را می شنود . خالد داستان همسایه ها در چنین محیطی بزرگ شده ، او به خاطر زیست اجباری با همسایه ها زودتر به معنای بلوغ پی برده است ، بلوغ شاید او را یک گام پیش برده باشد ، او هم از جنبه فیزیکی آن آگاه شده و هم از همسالان خود بیشتر می فهمد ، او زیاد بی تجربه و خام نمی ماند ، او هم با جنس مخالف زود آشنا می شود و هم به خاطر کارکردن در قهوه خانه امان آقا بیشتر مردم را می بیند ، مردمی از طبقات مختلف ، او در نبود مدرسه در قهوه خانه آموزش می بیند ، معلم او ابتدا عنکبوت است ، که او هم درس خود را در قهوه خانه ها فرا گرفته است ، سپس رادیو به آن جا می رسد وقهوه خانه امان آقا پاتوق کارگران نفت می شود ، خالد کم کم خواسته آنان را از سینه بند سفید آنان می خواند اما درک نمی کند ، او نمی فهمد که این استعمار چه گونه هیولایی ایست که خون می خورد . خالد به همراه کارگران نفت صدای رییس دولت را می شنوند ، صدایی که به مردم می گوید آنها حتی نمی توانند یک آفتابه بسازند ، خالد از همین جاست که صدای رییس دولت بعدی را هم می شنود ، صدایی از جنس مبارزه و امید ، اما این صدا هم به تدریج لرزان می شود . زندان برای خالد و نوجوانان دیگر هم ردیف او همانند سرنوشتی مقدر شده است ، گویی از ابتدا در طالع آنان نوشته شده ، جرمها هم متفاوت است ، از دزدی گرفته تا شکستن شیشه ، اما زندگی خالد از این جاست که معنی و مفهوم متفاوت به خود می گیرد ، او به واسطه یک پیام با کتاب فروشی ، کتاب و آدمهایی کتاب خوان آشنا می شود ، با پندار ، بیدار ، شفق . خالد حالا دیگر فهمیده که استعمار و استثمار چیست و چگونه خون و نفت را با هم می نوشد . مبارزات خالد از این نقطه است که شروع شده ، او با رفقا در خیابان های اهواز اعلامیه پخش کرده و در میتینگ های سیاسی آنان شرکت می کند ، اما هنوز معنی خیلی از حرف ها را درک نمی کند ، مثلا اونمی تواند بفهمد که عکس آن مرد سیبیلو به تظاهرات آنان در اهواز چه کار دارد ، اما او دیگر در مسیر آگاهی ایست و با کمک مطالعه و رفقایی با مرام حزبی ، خالد کم کم در راه مبارزه ، به دیگر مبارزان می پیوندد . اما پیش از آن وشاید مهمتر از همه چیز او معنای عشق را فرا گرفته ، در یک نگاه عاشق شده ، سیه چشم اولین عشق زندگی خالد است ، مح��ود از نگاه خالد جوان با مهارت سیه چشم را وصف می کند ، با توصیفات نویسنده ممکن است خواننده این کتاب عشق اول یا عشق دوران جوانی خود را به به خاطر بیاورد . سیه چشم جذاب که زمانی کوتاه در داستان است اثر بزرگی بر خالد گذاشته ، خالد اگرچه توانسته سیه چشم را ببوسد و حداقل از گرمای بوسه او کامیاب شود اما او اعتماد حزب را کمی از دست داده ، دیسپلین سفت و سخت حزب ( توده ؟) عشق را نمی شناسد ، حزب به گونه ای او را در دو راهی قرار می دهد : انتخاب وظایف حزبی یا سیه چشم . خالد هر دو را با هم انتخاب می کند . اما ادامه مسیر پر ماجرای خالد لاجرم از زندان می گذرد ، او به جرم پخش اعلامیه دستگیر شده و به زندان فرستاده می شود ، در زندان و با معیارهای آن دوران ، زمانی که هنوز ساواک و شکنجه های وحشیانه آن هنوز وجود نداشت ،به شدت شکنجه می شود ، کلام احمد محمود در توصیف شکنجه های خالد ، همانند شرح روابط جنسی ، بسیار بی پرده و رُک است ، صدای هیس مانند شلاق که هوا را می درد و زمانی که به پوست می رسد ، پوست و گوشت را با هم می درد و پاره می کند و نواری سرخ بر بدن باقی می گذارد ، خون شتک زده و بر زمین جاری شده . بخش انتهای کتاب در زندان و به روابط خالد با زندانیان دیگر می گذرد ، خالد که در زندان شکنجه و تحقیر شده ، اگرچه که دلتنگ عطر مادر و گرمای بدن سیه چشم است ، گرچه که زندان او را شکسته و ناامید کرده اما او وقت خود را صرف کتاب خواندن ، آگاه شدن و آگاه کردن می کند . حزب که سازمانی منظم و با نفوذ است در داخل زندان هم آدم دارد که به او کتاب و یا حتی دستورکار مبارزه دهد اما حاضر نیست که خبری از سیه چشم برای خالد بیاورد . خالد مامور سازمان دهی یک اعتصاب غذا به منظور بهبود کیفیت غذای زندان می شود . احمد محمود می داند که راه مبارزه سخت طولانی و بسیار مشکل است ، از نگاه او هیچ پیروزی یا شکستی مطلق نیست و زمان مبارزه هم نامحدود است ، از این رو حتی در پایان زندان هم مبارزه خالد برای آزادی خود هنوز تمام نشده است و این نبرد نابرابر هم چنان ادامه دارد . کتاب همسایه ها داستان رنج و درد بی پایان یک ملت است ، احمد محمود نمک برزخمی پاشیده که همواره وجود داشته و حالا دیگر کهنه شده است . محمود در کتاب خود وعده پیروزی یا شکست قطعی نداده ، او از مبارزه ای پررنج سخن گفته است . اولین بار همسایه ها را در دوره دبیرستان ، زمانی که همسن خالد بودم خواندم ، خواندنی که بارها و بارها در همان دوران تکرار شد . پس از سالیان طولانی برگشتن به کتاب و خواندن کلام نافذ و بُرنده احمد محمود مجددا و پس از سالیان طولانی شیرینی روزگار گذشته را به خاطرم آورد .خالد کتاب همواره برای من جز دوست داشتنی ترین و شریف ترین مردمان بوده ، احمد محمود با استادی و مهارت نقش بسیار حقیقی از خالد ساخته ، تصویری که همدلی خواننده را کاملا به خود جلب می کند .
درمورد اینکه از بهترین رمانهای ادبیات کشورمون هستش هیچ شکی نیست 🧡
خود جناب احمد محمود یکجا گفتند: زمان شاه گفتند کتاب ضدحکومت هستش و جلوش رو گرفتند الانم جمهوری اسلامی میگه مبتذل هستش و جلوی چاپش رو بازم میگیرن.) جالبه که هر دو حکومت مخالفش بودن ولی هنوزم چاپ میشه و طرفدار داره .
داستان خیلی گیرا بود و نمیشد دنبال نکرد. نویسنده خیلی حرفهای تاریخ اون زمان رو بازگو میکنه، منتهی بدون هیچ اشارهی مستقیمی. ما فقط شاهد بازتاب اتفاقات دوران نهضت ملی شدن نفت روی زندگی مردم پایینترین قشر جامعه در جنوب هستیم.
در صحبتهای شخصیت ها میتونی امید به زندگی و آیندهای بهتر رو ببینی. داستان پره از تلاشهای بینتیجه. ناعدالتی های آشنا . امید برای فردایی بهتر. حرفها و موقعیتهای تکراری. همچنان شکایت از اینکه شهر روی نفت خوابیده اما فقیره. افسوس .... وضع بهتر که نشد هیچ، بدترم شد... حداقل اون موقع آب و هوا بود! پیشنهاد میکنم نسخه صوتی کتاب رو در رادیو لقانطه گوش کنید. بدون سانسور هستش .دقت کنین که ادبیات کتاب مناسب هر سنی نیست 🔸️صدای خود احمد محمود هم در انتهای کتاب قرار داره🤗
همسایه ها روایت مرد شدن یک نوجوان ایرانی است. هم از مرد شدن جنسی او می گوید و هم از مرد شدن اجتماعی او می گوید. رمان درباره ی نوجوانی است به نام خالد که با پدر و مادرش در خانه ای فقیرانه زندگی می کند، پدر و مادر اعتقادات مذهبی دارند اما از ملاها خوشش نمی آید. و یک بار بی گناه به زندان می افتد که همین اتفاق مسیر زندگی اش را عوض می کند. به نظرم رمان همسایه ها از کم نظیرترین نثر های موجود در ادبیات معاصر است. جملات اش زیبا هستند و به دل می نشینند و روایت اش آن چنان خواندنی است که در چشم بر هم زدنی به انتهای داستان خواهی رسید. این کتاب هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب چاپممنوع بوده است. فکر می کنم بهانه های مختلفی هم برای ممنوع کردن اش آورده اند اما آنچه که من از مطالعه ی این کتاب برداشت کردم این بود که رمان همسایه ها می تواند یک نسل مبارز بار بیاورد. نسلی که در هر اجتماعی باشند نتواند در برابر ظلم سکوت کند و در برابر ظلم به پا خیزند. جامعه ی کوچکی که خالد در آن زندگی می کند (در ابتدای داستان خانه ی آنها و در انتهای داستان، زندان) نمونه ای است از اوضاع و احوال جامعه ی فرهنگی و جامعه ی سیاسی ایران. ایرانیانی که همواره به دلیل ناآگاهی یا کم آگاهی شان از آنها سو استفاده شده است و حقوق شان پایمال گردیده است. این نوع تمثیل، به خصوص در قسمت دوم رمان نمود پیدا می کند که زندانیان در اعتراض به آب و خوراک بی کیفیت زندان معترض می شوند و به رهبری خالد و یک زندانی سیاسی دیگر(که به قبول رییس زندان آدم های با سوادی هستند و با دزدها و قاتل ها فرق دارند) اعتصاب را شروع می کنند و آن را رهبری می کنند و در نهایت سرکرده ی آنها(پندار) توسط رییس زندان به جزیره ی خارک تبعید می شود و جانشین اش(خالد) صد و دو روز در انفرادی محبوس می شود و پشتیبان آنها(ناصر ابدی) به وسیله ی زندانبان تیر می خورد. این نوع رفتار را می توانیم در جوامعی که زیر حکومت حاکمی مستبد هستند مشاهده کنیم. در این جوامع کسانی که قصد بیدار کردن دیگران را دارند(هنرمند، روشنفکر، فعال مدنی و اجتماعی) توسط حاکمیت از دایره ی جامعه به هر نوعی بیرون رانده می شوند. جامعه ای که در آن همه به کم قانع اند و معتقدند آنهایی که مسئول زندان هستند، دلشان به حال زندانیان نمی سوزد. با قانون و با حقوق قانونی شان آشنا نیستند و به همین دلیل زندانبانان هر روز فربه تر و زندانیان هر روز لاغر تر می شوند. احمد محمود از معدود نویسنده های ایرانی بود که می دانست برای چه می نویسد.
به نظر من احمد محمود یه شاهکار نوشته. داستانی که برامون آشناست، رنگ و بوش رو میشناسیم و صداهاش توی گوشمون هست. این زندگیها رو دیدیم و احتمالا توش زندگی کردیم. احمد محمود داستان ننوشته، بلکه واقعیتها رو به زبون آورده. اون جمع بزرگ همسایهها، پدرها و مادرها و خواهرها و برادرها، همه و همه از خودمون هستند.
نویسنده از زبون همه حرف میزنه، از قشر بیسواد، باسواد، دیندار، بیدین، سرباز، سروان، پدری که شغلش رو از دست داده، پدری که زنش زمینگیره، و غیره و غیره…
وقتی وسطای داستان بود گاها حس میکردم اگه دستم رو دراز کنم میتونم خالد رو لمس کنم. احمد محمود داستان ننوشته، اون خود مارو نوشته. احمد محمود از آدمهای خودش گفته، از آدمهای اون دوران، از کسایی که دیده و شناخته و شاید نشناخته. شخصیتهای داستان بهقدری روی من تاثیر گذاشتند و انقدر بهم نزدیک بودن که بهم احساس متعلق بودن میدادند؛ حس میکردم من هم به اون خونهی بزرگ و همسایههاش تعلق دارم، من هم جزوی از اونام. من توی تک تک اتاقها بودم، کنار لامپای مامان خالد که همیشه در حال چای خوردن بود نشسته بود، اونجایی که اماناقا بلور خانم رو با تسمه میزد، اونجایی که ابراهیم از اون خونه رفت، اونجایی که خالد شروع به کار توی قهوهخونه کرد، یا اونجایی که کتابفروشی رو پیدا کرد. من توی تکتک صحنهها بودم. هرچقدر از واقعی بودن این داستان بگم کم گفتم. کاش احمد محمود زنده بود و میتونستم ازش بابت همهچی تشکر کنم.❤️
عجب قلمی! عجب توصیفاتی! ازین لحاظ فوق العاده بود کتاب واقعا. شخصیت خالد رو باتوجه سنش اگر بخوایم بسنجیم فوق العاده گستاخ و در عین حال مهربون بود. با توجه به سبک زندگی های قدیم و عامی بودن مردم، مادر خالد فکر بازی داشت و اجازه ی هرکاری رو بهش میداد. به نظر من احمد محمود با یه تیر دو نشون زد میدونی چَرا؟! :)))) چون کتاب رو با دو خط فکری نوشت تا مخاطب بیشتری جذب بکنه قسمتای اول کتاب برای مردم سطحی و عامی که رابطه ی بلور خانم و خالد که به صورت باز روایت شده براشون جذاب باشه و ترغیب بشن برای خوندن و فاز دوم داستان هم مبارزه و مطالبه از دولت و حکومت که خط فکری مورد پسند روشنفکرا و تحصیلکرده هاست. در کل واااقعا لذت بردم ازین کتاب و یک لحظه هم نتوستم زمین بگذارمش. دم شما گرم جناب احمد محمود باهوش 😉
با خواندن همسایه ها به عنوان دومین کتابی که از احمد محمود میخوانم دیگر مطمئنم که او جزء نویسندگان مورد علاقه ام است. کتاب آنقدر جذاب است که آدم را از کار و زندگی و خواب و خوراک میاندازد و ساعتها درگیر خودش میکند. در عین جذابیت، همسایه ها از نظر اجتماعی هم کتاب پرباری ست. سیر رشد روحی و جسمی و معنوی قهرمان داستان در واقع داستان زندگی بسیاری از زنان و مردان ایران است که در تاریخ همواره حقشان پایمال شده و همواره دست از مبارزه با بیعدالتی برنداشتهاند. خواندن این کتاب به ویژه حالا که کارگران اهوازی چندین هفته است تحصن کردهاند و برای حق و حقوقشان فریاد میکشند برایم بسیار تاثیرگذار بود.
دیدی تعریفای زیاد درباره یک کتاب اینقدر انتظارت و ازش بالا میبره که میخونیش و میبینی دیگه کتاب انتظارهات و برآورده نمیکنه ؟ جالبی این کتاب برای من این بود که با وجود انتظارات زیادم ازش باز هم کتاب برام جالب بود
حقیقتش قبل خوندن کتاب گاهی فک میکردم شاید تعریف تمجیدها درباره این کتاب بخا��ر ممنوع بودنش و یا صحنه هایی که داره باشه اما واقعا بنظرم روایتی که احمد محمود توی این کتاب داشت ، پرداختی که روی شخصیت ها داشت و... لایق همه این تعریف ها هست این کتاب یکی از بهترین داستان های فارسی بود که خوندم
میدونین واقعگرایی احمد محمود رو توی این دو کتابی که ازش خوندم رو خیلی دوست داشتم اینکه شعار نمیده تو کتابهاش
توی یکی از ریویوها خوندم که گیج بودن خالد ازینکه نمیدونست برای چی مبارزه میکنه ی نکته منفیه ، اما من با نظر یکی از بچه های همخوانی این کتاب خیلی موافقم ،اینکه چقد جالبه پشت مبارزه ی خالد ، یک پسر ۱۶ ساله ، یه ایدئولوژی بزرگ نیست (مثل خیلی کتابای شعارزده ای که میشناسیم) بلکه توی داستان مشاهده گر سیر پخته شدن خالدیم.
توصیف های کتاب خیلی کامل و به جا و دلنشینند (این رو از منی میشنوید که از توصیفات زیاد بعضی کتابای کلاسیک فراری ام )
برگشت به گذشته هایی که بین متن داشت جالب بودند
حجم ۵۰۰ صفحه ای کتاب اصلا نترسوندتون چون خیلی روان نوشته شده شاید ده ها صفحه بخونین بدون اینکه خسته بشید
توی ریویو ها خوندم که احمد محمود سبکش رئالیست اجتماعیه ، خوندن «زمین سوخته» و الان هم «همسایه ها» از احمد محمود ، من و مشتاق به بیشتر خوندن در این سبک کرد اگر کتابی توی این سبک میشناسید ممنون میشم معرفی کنید بهم
بین خوندن داستان مشتاق شدم بیشتر درباره این دوران تو گذشته بخونم (زمان ملی شدن نفت) اگر کتابی تو این موضوع هم خوندین ممنون میشم معرفی کنید
میدونستین اسم اصلی احمد محمود «احمد اعطا»ست ؟ ویکی پدیا میگه
آسمان می ترکد. از غروب موج ابر تیره رنگی آمده است و بالای شهر لنگر انداخته است. -تف به این روزگار. زمستون سر رسیده و اوسا حداد تو ولایت غربت. تف. دلم می گیرد. دست عمو بندر سر می خورد، پول را از رو متکا بر میدارد و می گذارد تو آستر کلاه. باز به چپق پک می زند. باز نگاهم می کند و حرف می زند. -ولی پسرم، یادتون باشه که هر وخ احتیاج داشتین بگین. اصلا از عمو بندر رودرواسی نکنین. میدونی خالد. از آدم تو این دنیا فقط یه بدی می مونه و یه خوبی... همه باید سرشونو بذارن رو سنگ لحد. هیچ کسم از یه کفن بیشتر نمی بره. -عمو بندر هیچوخ محبت شما رو... حرفم را می برد -آخه پسرم اگه ما آدمای یه لاقبا به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه؟ از حرف عمو بندر دل�� می لرزد. انگار بیدار است که رفته است تو جسم عمو بندر و انگار بیدار است که با حرفها و اصطلاحات عمو بندر حرف می زند. -میدونی خالد؟... ماها خودمون باید به فکر خودمون باشیم. گونه های بی خون بیدار رنگ می گیرد. -...باید متحد بشیم. جدا جدا هیچکاری از دستمون بر نمیاد. خرد می شیم. نابود می شیم. باید به همدیگه جوش بخوریم. مثه آهن. مثه فولاد... عمو بندر حرف می زند -باید پشت همدیگرو داشته باشیم. باید زیر بال همدیگرو بگیریم که از پا نیفتیم. دلم می لرزد.
داستانی دل نشین که در اهواز و در بحبوحه ملی شدن صنعت نفت و پیش از کودتای 28 مرداد رخ می دهد. راوی پسری نوجوان به نام خالد است که طی اتفاقاتی با افرادی از حزب توده آشنایی پیدا می کند و اندک اندک خود نیز وارد این حزب شده و برای ملی شدن صنعت نفت تلاش می کند. احمد محمود بیشتر تلاش کرده است تا وضعیت جامعه فرودست آن زمان را به تصویر بکشد. انسان هایی که درگیر خرافه، فقر و بی عدالتی هستند. و در این میان فقر بیشتر از همه به چشم می آید: بابا، چرا جعفر خودشو کشت؟- سیبک گلوی پدرم بالا و پائین می شود -گشنگی پسرم...گشنگی... مگه آدم چقد می تونه طاقت بیاره؟
خالد اندک اندک از یک جوان خام به فردی مجرب در سیاست تبدیل می شود. یاد می گیرد به همونوعانش کمک برساند. کفتر هایش را می فروشد تا رفیقش که مرض سوزاک گرفته است را درمان کند. عاشق سیه چشم می شود اما کار حزبی و تلاش برای بهتر کردن اوضاع باعث می شود نتواند به عشقش برسد. اگر زندانی می شود برای همین مردم بیچاره است: -غصه نخور پسرم -نه پدر غصه نمی خورم، اصلا سرم را بالا می گیرم و به چشمان پر غرور پدرم نگاه می کنم که برق می زند. نگاه کردنش بهم قوت قلب می دهد.از محبت جوشانش سرشار شده ام. ناگهان در یک لحظه از همه رنجهایی که بهش داده ام شرم می کنم: -من اگه زندونی شدم شاید... حرفم را می خورم. می خواهم بگویم که شاید به خاطر تو بود. به خاطر مادرم بود. به خاطر جمیله... به خاطر آدم هایی مثل مش رحیم و خواج توفیق
شخصیت های کتاب همه به بهترین شکل ممکن پرداخته شده اند. ناصر ابدی، امان آقا، بلور خانم، عمو بندر، شفق ،پندار و... همه و همه همیشه در یادم خواهند ماند.
همسایهها رمانی اجتماعی با خط اصلی مبارزهست. احمد محمود با بیانی شیوا و روان چندین سال از زندگی یک نوجوان رو به تصویر میکشه. خالد در حال دست و پنجه نرم کردن با بلوغ در خانهای اجارهای با همسایههایی زندگی میکنه که هر کدوم داستان خودشون رو دارند اما در یک چیز مشترکند، فقر. شروع داستان با کتک خوردن بلور خانوم توسط امان آقا شروع میشه، خالد، شخصیت اصلی و راوی داستان جوری این ماجرا رو تعریف میکنه که مشخصه این قضیهی کتک خوردن نه اولین باره و نه آخرین بار خواهد بود. در هیاهوی ملی شدن صنعت نفت، شور جوانی خالد از قضایای جنسی و حشر و نشر با بلور خانوم شروع میشه تا به رفقایی با سیبیل زیبا و اعلامیه و شبنامه میرسه و در نهایت زندان.ه
پ.ن: من نمیتونم برای این مبارزان خیلی ذوق کنم، این دوستان با سیبیل زیبا هر جا روی کار اومدن دو برابر ظالم قبلی ظلم کردند، آب من با اینا تو یک جوی نمیره
قسمتی از متن کتاب: «اگه عمامهی آخوند رو بدزدی که زیرشلوارش کنی، مشمول مادهی ۱۲۷ میشی. آخه آخوند از ابنیه و آثار مذهبیه.... عمامهی آخوند از آثار مذهبیه اما کون پتی تو که احتیاج به شلوار داره چی؟»ه
کتاب و شخصیت خالد رو دوست داشتم. توصیفات کتاب از کارون، گرمای اهواز و کوچه و خیابوناش واقعا جذاب و قابل باور بود. پایانبندی کتاب هم بنظرم بهتر از این نمیشد.
در بین تمام رمانهای فارسی که از نویسندگان مختلف خواندم هیجکدام از آنها به اندازه شاهکار احمد محمود قواعد رمان و داستاننویسی را رعایت نکرده بود. داستانهای فارسی معمولا کم حجم هستند و بیشتر به دنبال این هستند که حرف مهمی را بزنند و نویسندگان بسیار کمی هستند که به خود افرینش و زیبایی ادبی توجه کنند. احمد محمود هم رمان کاملا سیاسی نوشته و زندگی یک جوان که رفته رفته به یک فعال سیاسی چپ تبدیل میشود را توصیف کرده اما به هیچ وجه از زیبایی و تصویرسازی ادبی غافل نشده است. «بوف کور» و «شازده احتجاب»و یک فصل از کتاب «سمفونی مردگان» تنها داستانهای دیگر ایرانی هستند که از این حیث با همسایهها قابل مقایسه هستند. برای توضیح بیشتر به تصویر سازی و جملات کوتاه و تو در تو در قسمتی از داستان که یکی از شخصیتهای داستان زن خود را به قتل میرساند ارجاع میدهم. این امر در سراسر داستان کتاب حفظ شده است و به همین دلیل کتاب خواندنیتر از هر رمان فارسی است. نکته دیگر که همیشه نقص آن را من در ادبیات و به ویژه در سینمای ایران (در حد فاجعه) میبینم شخصیتپردازی در داستان است. در بیشتر داستانهای فارسی با شخصیتهایی چند وجهی روبرو هستیم که هیچ تلاشی برای شناساندن آنها به مخاطب نشده است و هر تصمیمی که این شخصیتها میگیرند برای مخاطب جای سوال دارد و موجب شگفتی میشود. اما این موضوع در همسایهها به خوبی رعایت شده و نویسنده با دقت تمام و در غالب خرده داستانها زوایای مختلف هر شخصیت را به مخاطب نشان میدهد تا پس از ان هر رفتار شخصیتها برای مخاطب حس آشنایی بدهد و قابل باور باشد. خلاصه که از خواندن این داستان بسی لذت بردم و به عنوان یک شاهکار ادبیات فارسی همیشه در ذهن من باقی خواهد ماند.
وقتی کاشان بودم بچههای دیسکورد جایی که درس میخوانم تصمیم گرفته بودند همسایهها را بخوانند. راستش برایم مهم نبود و حالا که کنکور ارشدم را داده بودم تصمیم داشتم به مسیر مطالعاتی شخصی خودم اندک اندک مثل سابق بازگردم. آن روز هم که هنوز کاشان بودم و به خانه بازنگشته بودم به دنبال جلد دوم و سوم مجموعهی چهار جلدی ناپلی النا فرانته به ساربوک رفته بودم. نداشتند و من جلوی مرد قد بلند با کمی مکث و گیجی از دهانم درآمد که همسایهها چه؟ مرد سریع از کتابخانهی کوتاه قرمزی همسایهها را بیرون کشید و به گوشههای کتاب با خنده اشاره کرد و گفت خودم چسبش زدم. خندهام گرفت و همسایهها با من پس از گذشت مسیر بسیار طولانی به خانه آمد. نوجوانی خالد، آن پیرامون تباه و فاسد و خرافی، آن شخصیتهایی که هرکدام به نوعی دچار حرمان، بیماری و فقر بودند اوایل کتاب از خواندن دلزدهام کرد. اما به اعتبار درخت انجیر معابد ک�� چند سال پیش خواندم و بسیار دوستش داشتم برای فهمیدن و آمیختگی به روایت احمد محمود این وامدار تاریخ، این روایتگر قهار سرگذشت واقعی انسان آنگونه که زیسته است صبر کردم و جوابش را هم گرفتم. همسایهها داستانی است از دلشورههای فردی و افکار شبه ناتورالیستی. روایتی از ملال زیست که خالد به وسیلهی آن روز زندان در نوجوانی و دیدن چشمهای پندار، کتابفروشی شفق و کتابهایی که خواند، آدمهایی که با آنها آشنا شد و تماشاگر صبور زندگی شدن مسیر داستان را دگرگون کرد. احمد محمود شناختی تجربی و ذهنی از تاریخ معاصرش دارد و این شناخت را به صورتی خاص در بطن داستانهایش میکارد. خود میگوید همسایهها آفریدهی دو عنصر غریزه و تفکر است و بیشتر از آنکه محصول تفکر بوده باشد محصول غریزه است. غریزهای برای جستوجوی ارزشهای راستین که خالد یک تنه و تنها از پس آن برمیآید و در انتها در آن اعتصاب، در آن انفرادیها، در خوابها و کابوسهایی که همراه او میبینیم، در تب و سوز شلاقهایی که با او احساس میکنیم، در لبهای دوخته و حرفزدنشهایش شاهد بلوغ روانی او هستیم.
بخش دوم ریویو: دلم خیلی تنگ شده بود ریویو بنویسم و باید بگم فکر نکنم همسایهها هیچ وقت یادم بره. همهی شخصیتها بهجا و عالی بودن. بلور خانم و شکم سفتش و پاکتهای تخمه که برای خالد میآورد، قهوهخونه امان آقا و دوچرخهاش، ابرام و جیببریهایش، حسنی و آمپولهایی که پولش از فروش کفترا براش جور شد، عروسی پسر صنم و دختر آفاق، صورت خواج توفیق موقع کشیدن تریاک، پارچه قاچاق آوردن آفاق، مرگ رضوان و حرفهای رحیم، پدر خالد و آهنگریش و کویت رفتنش، ناصر ابدی و اون توی خون غلتیدنش، خود خالد وقتی به همبندیهاش سیگار میداد، وقتی به سیه چشم فکر میکرد و بهانه جور میکرد تا دختره رو ببینه، تنهاییهاش توی انفرادی، حیرونیش وقتی با بیدار و شفق حرف میزد و هزارتا صحنهی دیگه. خوشحالم از خوندنش.
خُب ازین کتابایی بود که بعد مدتها که دنبالش بودم لذت بردم از هرلحظه خوندنش، از قلم نویسندهش.. و من چی میتونم بگم در موردش! جز اینکه قصه ی خالد هم موندگار شد گوشه ی ذهنم.
یک مونولوگ 502 صفحه ای! فضای عچیب روزهای ملی شدن صنعت نفت و خفقان و فقر و تاریکی آن دوران را روایت می کند، آن هم چه روایتی! به قدری قلم احمد محمود مجذوبم کرد که کتاب نسبتا حجیمش را در دو روز خواندم. گاه به ضرورت، برای بالاتر بردن سرعت اتفاق ها از ایجاز بهره میبرد و جاهای که احساسی و عاشقانه بود با بازی با اطناب آن حس را منتقل می کرد. و برخی جاها به قدری تصویر ها و فضا ها برایم روشن و واضح می شدند که ناخوداگاه می توانستم حدس برنم که اگر محمود الان بود و میخواست فیلمی بر اساس این کتابش بسازد، چه موسیقی زمینه ای به کار می برد. کتاب ممنوعه است،اما فکر نمیکنم به خاطر پارت های اروتیک اش باشد، به نظرم به خاطر شباهت عجیبی است که با فضای سیاسی حال حاضر داخل ایران دارد. متاسفم از آن که سال 57 مسیر هنر ما به بن بست خورد، وگرنه مطمئنا وجود همچین گنجینه هایی همه هنرهای هفتگانه را به سطحی بسیار بالاتر از آنچه اکنون است رسیده بود.
بسياري از خوانندگان و يا منتقدين رمان (همسايهها) را بهترين اثر احمد محمود ميدانند. البته من هم اين رمان را بسيار دوست دارم به علاوهي رمان ديگر او يعني (داستان يك شهر). به هر حال، ميخواستم نكتهاي را در مورد رمان همسايهها بگويم و آن اين است كه شخصيتپردازي در اين رمان بسيار عاليست. اين شخصيتپردازي به قدري زيبا و درست است كه يكي از شخصيتهاي زن اين رمان را تبديل به هوسانگيزترين و يا همان سكسيترين زن ادبيات داستاني ايران كرد. در ادبیات داستانی معاصر ایران، " بلور خانم " رمان همسایهها هوس انگيزترين زن داستانهاي ايراني است
داستان هر چقدر پیش میرود بیشتر میخواهی بدانی خالد، مش رحیم و... چه می شوند. نویسنده در انتقال احساسات و فضای داستان بسیار توانمند عمل کرده. این کتاب اولین رمانی بود که از نویسنده خواندم و افسوس خوردم چرا انقد دیر نویسنده را شناختم. زخم هایی که بر دل آدمهای داستان خورد انگار بر دل من خورد هنوز هم وقتی اسم همسایه ها می آید حبس خالد، سرنوشت رحیم خرکچی و جمیله و... همه و همه جلوی چشمم می آید. دست مریزاد آقای احمد محمود
امکان دارد یک موقعی برگردم و این ریویو را اصلاح کنم اما عجالتا فقط میخواهم کاستی های رمان را بگویم. میدانم که این اثر قطعا یکی از ده رمان بزرگ ادبیات ماست و خیلی ها ارزش هایش را برشمرده اند و به نظر من هم قدرت رمان غیرقابل انکار و گیرایی آن بسیار زیاد است. بعد از این مقدمه برویم سراغ نقد من:
- واقعگرایی خوب است، اما همه واقعگرایی اگر اینکه خالد غرق در دام شهوترانی های بلور خانم و بانو است یک "واقعیت" است، اینکه او احتمالا بعد از چنین تجربیات جنسی عجیبی نمیتواند آن قدر عاطفی عاشق یک دختر دست نخورده بشود و حتی به سانتی مانتال ترین شکل ممکن او را پیش خودش "سیه چشم" بنامد هم یک بخش بسیار بزرگ واقعیت است. چرا محمود یک طرف را میگوید و طرف دیگر را وامیگذارد؟ این شیوه واقعگرایی شاید ناشی از شیوه روایتگری گزارشی باشد. ناشی از تاثیر ترجمه آثار همینگوی. این طوری میشود که ما خیلی کم متوجه کشمکش های درونی شخصیت ها (حتی راوی) میشویم و بیشتر کنش های بیرونی شان را میبینیم. شاید به این خاطر باشد. به هر حال این واقعگرایی بیان کننده همه واقعیت نیست. مثلا احمد محمود نشان میدهد که رابطه جنسی با زنان هر جایی احتمال ابتلا به عفونت ادراری را به همراه دارد اما به نظرش امکان ندارد چنین رابطه ای باور یک نوجوان به عشق را دستخوش تغییر کند!
- آیا واقعا فولاد آبدیده شد؟ حسین سناپور در کتاب خوبش "یک شیوه برای رماننویسی" درباره تحول خالد مینویسد: همسایه ها به نحوی تمام میشود که ما کاملاً احساس میکنیم شخصیت خالد به کلی تغییر کرده و پخته شده است. نگاه او به جامعه اش تغییر کرده و حالا میداند با چه مردمی و در چه حکومتی زنده گی میکند که مرگ و زنده گی انسانها چه ارزشی دارد و خود او هم چه جایگاهی در این جامعه دارد. این تحولی است که در خالد اتفاق می افتد. «تحول» تغییری است اساسی در دیدگاه و منش شخصیت و ضروری رمانهای رئالیستی یی هم چون همسایه ها. اما البته در رمان همسایه ها، چون در نقطه ی اوج تمام می شود و ما زنده گی پس از زندان شخصیت را نمی بینیم، این تحول کاملاً محسوس نیست. به همین دلیل هم به گمان من پایان این رمان کاملاً اقناع کننده نیست. در واقع می شود این طور گفت که نظم اجتماعی یی که معمولاً در پایان رمانهای رئالیستی به هم میخورد و به نفع شخصیتهای قهرمان تغییر میکند (کسانی افول اجتماعی پیدا میکنند و کسانی بالا میروند) در این جا دیده نمیشود و ما با نوعی ویرانی و آشوب اجتماعی رو به روییم که بیشتر در رمانهای ناتورالیستی دیده می شود. چنان که اغلب رمانهای ناتورالیستی پایانی آشوب زده دارند و همه چیز در آخر رو بـه ویرانی رفته است. یعنی دست کم هیچ کدام از شخصیتهای اصلی و طبقه یی که به آن تعلق دارند در جایگاه قبلی نمی مانند. چنان که در جای خالی سلوچ و بهتر از آن در ژرمینال امیل زولا میبینیم. در هر حال در رمانهای رئالیستی و نیز ناتورالیستی تغییری که در شخصیتها اتفاق می افتد همراه است با تغییر در جامعه شان و این تغییر تا آنجا است که می توان گفت تحولی در زنده گی هر دو اتفاق می افتد.
اشاره حسین سناپور بسیار صحیح و دقیق است. جای خالی سلوچ و ژرمینال هر دو تصویرگر نوعی زیر و رو شدن اجتماعی هم هستند اما همسایه ها فقط تصویرگر وضع موجود است. سناپور میگوید چون داستان در اوج تمام میشود ما تحول عمیق خالد را نمیبینیم و قانع نمیشویم که پایان رمان اینجا باشد. من ب�� این نقد صحیح سناپور این را اضافه میکنم که ما شروع تحول خالد را هم نمیبینیم. خالد با آن زندگی عشرت طلبانه و ناتوانی اش در رد کردن دعوتهای هوسبازانه بلورخانم و بانو چطور تبدیل شد به یک مبارز سرسخت؟ این درست که فقر خانواده خودش و همسایگانش او را بر ضد وضع موجود شوراند، اما او این توان مبارزه را از کجا کسب کرد؟ او که حتی در خواندن کلمه امپریالیسم ناتوان است چطور حاضر شد برای دوستان روشنفکرش فداکاری کند؟ حسن میرعابدینی در "صد سال داستان نویسی ایران" میگوید آبشخور اصلی این رمان یک رمان سوسیالیستی به نام "چگونه فولاد آبدیده شد" بوده است. حالا من هم همین سوال را میپرسم: چگونه خالد آبدیده شد؟ مخص��صا باید توجه کرد که حجم پرداخت رمان به رابطه خالد و دوستان روشنفکرش خیلی کم است. اصلا آن اندازه نیست که بگوییم خالد خودسازی کرد و فلز وجودش را آبدیده کرد و از خودش چیز دیگری ساخت. اصلا الهام بخش او برای این مقاومت سرسختانه در زندان و زیر شکنجه چه کسی بود؟ تحصیلات که نداشت صمد بهرنگی بخواند. مذهبی هم که نبود. چطور چنین چیزی شد؟