شاید کمتر از بقیه کتابهای آقای مستور برایم جذاب بود.
فقط در انتهای کتاب متوجه یک نکته قابل تامل شدم. آن هم اینکه مردهای کتاب های آقای مستور از عشق می ترسند!
از وصال بیشتر از آن!
البته شاید با دیدگاهی خاصی که وصال را نقطه مرگ عشق می دانند (مطمئن نیستم جناب مستور هم چنین دیدی دارند یا نه) چنین ترسی نه تنها پذیرفته ، که ضروری نیز هست.
ترس از فرو رفتن بیش از پیش در عشق نیز تابعی از همین ترس است. شاید!
من بیش از همه داستان "چند روایت معتبر در مورد کشتن" رو دوست داشتم و در مرحله ی بعد "مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت" و "سوفیا" - البته آخر سوفیا خیلی علمی تخیلی بود در حدی که کمیک شده بود. بقیه ی داستان ها بعضا حتی به حد اعصاب خردکنی هم رسیده بودن. نمودهای مسیحی داستان ها - از صلیب تا فرو کردن میخ در دستان و ... - طبیعتا برای کسانی که در آن چارچوب زندگی می کنند جذابیت بیشتری احتمالا دارد تا من - بگذریم که این عناصر در این داستان جای درست و درمونی ندارند و الحاقی بودنشون تو ذوق می خوره
این کتاب را سالها پیش خوانده بودم. اما بعد از خواندن چند کتاب اخیر مستور، تصمیم گرفتم سری به کتابهای گذشتهاش هم بزنم. آنچه برایم اول از همه مشخص شد، پیشرفت چشمگیر مستور طی این سالها بود. حکایت عشقی بیقاف، بیشین، بینقطه اولین بار در سال 84 به چاپ رسیده است؛ یعنی 13 سال پیش. آخرین کتابی که من از او خواندهام، عشق و چیزهای دیگر است که در سال 96 منتشر شده است (و تا جایی که میدانم آخرین کتاب اوست. ) آنچه در کتابهای اخیر مستور برایم ستودنی و تحسینبرانگیز بود، رسیدن به یک سبک شخصی پخته بود. در حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه، مستور را در حال آزمون و خطا کردن برای رسیدن به این سبک شخصی دیدم. بههیچوجه به اندازهی کتابهای اخیرش این کتاب را نپسندیدم و این طبیعی است. مستور در حال رشد است. خلاف نویسندهی جوان و پرهیاهو، رضا امیرخانی، که در حال پسرفت و تکرار است. پس رشد کردن یک نویسنده، یک روند معمول نیست و از این بابت میتوان به مستور تبریک گفت، که راهش را بهخوبی و بهتناسبت طی کرده است. اگر بیشتر از این کتاب بخواهم بگویم، حس و حال و عاطفهی داستانها مثل همیشهی مصطفی مستور قوی بود. انگار که دارد تجربههایی زیسته را روایت میکند. زبانش، منحصر به خودش و بسیار خواندنی است. اما گاهی آدم از خودش میپرسد پس تکلیف «قصه» در این میانه چه میشود؟ آن چیزی که انسان بدوی را دور آتش مینشاند و لحظاتی در خیالات غوطهورش میکرد، داستان. اگرچه اصرار مستور بر «روایت» بهجای «داستان» - که در کتب اخیرش پررنگتر هم شده - میتواند توجیهی بر این نکته باشد، اما در حکایت عشقی بی قاف... به نظرم این توجیه نمیتواند قانعکننده باشد. چون گاهی اوقات (مانند داستان مردی که تا پیشانی در اندوه فرورفت) کنار آن زبان و حس و حال عالی ، مخاطب نهایتاً حس میکند که این یادداشت نویسنده از یک شب سخت بوده است صرفاً. یا در داستان دیگری (چند روایت معتبر دربارهی اندوه) چرایی اعمال بعضی شخصیتها برای مخاطب گنگ میماند و به پاسخ نمیرسد و انگار نویسنده انتظار دارد حس داستان جور پیرنگش را هم بکشد و ما صرفاً با درک شخصیتها به نویسنده حق بدهیم ما را قانع نکند. در عین حال، همانطور که گفتم، حس خوب و زبان خوب مستور، کتاب را از جمله هایی که آدم زیرشان خط بکشد و با خود مرورشان کند، خالی نمیگذراد: - قسم میخورم هیچ چیز، نه،هیچ چیز مثل فهمیدن مرا در هم نمیکوبد. وقتی کسی ادراک نمیکند، یا کم ادراک میکند، من میتوانم دانایی ام را هیولاوار براو بگسترانم و از حیرت و بهت و شگفتیاش کیف کنم. / ص 8 - سربالایی هم یهجور سرازیریه. سرازیری هم یه جور سربالاییه. بستگی داره تو کجا باشی و از کجا نگاش کنی. / ص 14 - الیاس دربارهی ترس از آدمها عقیدهی جالبی داشت. یکبار به من گفت از هرکس که کمتر گریه کند، بیشتر میترسد گفت به نظر او وحشتناکترین و خطرناکترین آدمهای این دنیای عوضی، کسانی هستند که حتی یکبار هم گریه نکردهاند. / ص 27 - با خودم فکر کردم آسمان که به زمین نیامده است. اما بعد فوری احساس کردهام که حتی اگر آسمان هم به زمین نیامده باشد، اما فاصلهی زمین و آسمان بدجوری کم شده است. آنقدر کم که احساس خفگی می کنم. / ص 40
حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه/ مصطفی مستور/ نشر چشمه/ چاپ هفدهم/ 65 صفحه/ تاریخ تموم کردن کتاب: سه شنبه 8 فروردین 96 مجموعه ی شش داستان کوتاه که تمامشان مضمون احساسی دارند البته نه فقط بین زن و مرد. داستان اول را دوست داشتم چون به موضوع ارتباط روحی بین زن و مرد اشاره ی زیبایی کرده بود. این که معشوق، روح عاشق را درک کند بسیار لذت بخش است و کمیاب. داستان دوم جذابیتی برای من نداشت. داستان سوم اعتراضی بود به دنیا و برخی قواعد و اتفاقاتی که در آن رخ می دهد.شامل طرز فکر کاربردی ای نبود و بیشتر غر غر بود. داستان چهارم جالب بود، اما کمی تخیلی. داستان پنجم یک روایت از مردی که زنش رفته و مادرش هم حالش خوب نیست، زیبا بود اما معمولی و حاوی طرز فکر جدید یا خاصی نبود. داستان ششم متن چت کردن های یک دختر و پسر است که در چت روم عاشق هم می شوند ! دوستش نداشتم و مسخره بود. در کل این کتاب مستور نسبت به کتاب های دیگرش که خوانده ام، معمولی تر بود. ارزش خواندن داشت اما جز داستان اول، بقیه ی داستان ها چیزی به من اضافه نکردند. حتی همان داستان اول هم عمق چندانی ندارد و بسیار بسیار کوتاه است.
آقاى مستور بدون شك يكى از نويسنده هاى به شدت مورد علاقه منه چون داستان هاشو نميپيچونه. با سادگى تمام، قابل لمس ترين ماجرا هارو نقل ميكنه و باعث ميشه با يه سرعت ماورايى كتاباشونو تموم كنيد و همون چند دقيقه اى كه طول ميكشه خوندنشون باهاش حسابى كيف كني. تو چند ماه گذشته چند تا مجموعه داستان كوتاه خوندم كه اصلا به دلم ننشستند ولي اين طوري زيبا بود و بدى هاي اونا رو شست و برد كه دوست ندارم فعلا سمت داستان كوتاه ديگه اى برم كه نكنه دوباره خراب كنه ذهنيت خوبي كه الان دارم رو.
داشتم می گفتم هر گندی که توی این عالم هست زیر سر آدمها است. هنوز هم به این حرف اعتقاد دارم اما این موضوع چیزی را دربارهی عوضی بودن این دنیا تغییر نمیدهد. در واقع یکی از دلایل عوضی بودن این دنیا این است که آدمهاش هر غلطی -واقع��ً به معنای حقیقی کلمه "هر غلطی"- که خواستهاند کردهاند. شرط میبندم اگر غلطی هست که نکرده باشند به خاطر دلسوزی و شرافت و این جور چیزها نبوده. لابد نتوانستهاند بکنند.
به نظرم بیشتر داستانهاش غمگین بود. این نوع توصیف غم (که قشنگ باشه) رو فقط توی کتابهای نویسندههای زن تونستم پیدا کنم.
اميدوارم شخصيتهاي داستانهاي آقاي مستور روزي از اين کوچکی دربيايند شير بخورند، غذا بخورند، بروند بيرون، با مردم نشست و برخاست كنند، درس بخوانند، تجربه كسب كنند و كلاً از اين اتمسفر دربيايند و بزرگ شوند آمين
خیلی خوشحالم که بلافاصله بعد از اتمام کتاب قبلی این کتاب رو شروع کردم. و هنوز ردِ جوهر قلم جناب مستور تو ذهنم تازه بود. چون متوجه یک سری تشابهات شخصیتی ، مکانی ، و داستانی میشدم که خیلی برام بامزه بود. و انگار دوباره با ادم هایی که زمانی در ذهنم متولد شده بودن به صورت تصادفی برخورد میکردم. تصادف زیبایی بود ☁️
موجِ نیرومندی بود که می آمد و من دیگر خسته تر از آن بودم که در برابرش بایستم یا حتی به جایی یا به کسی پناه ببرم. و این همه، و شدتِ این موجِ ویرانگر، به خاطرِ آن بود که او می دانست. یعنی می فهمید. و هیچ چیز و قسم می خورم هیچ چیز، نه؛ هیچ چیز مثلِ فهمیدن مرا درهم نمی کوبد. ------------------------------------------------------------------- یک بار به من گفت از هر کس که کم تر گریه کند بیشتر می ترسد. گفت به نظرِ او وحشتناک ترین و خطرناک ترین آدم های این دنیای عوضی کسانی هستند که حتی یک بار هم گریه نکرده اند. ------------------------------------------------------------------- آسمان که به زمین نیامده است؟ اما بعد فوری احساس کردم که حتی اگر آسمان به زمین نیامده باشد، اما فاصله ی زمین و آسمان بدجوری کم شده است.
در راستای اتمام سریعتر چلنج امسالم خوندمش.... گفتن نداره که عبارت ها و لحن مستور توی داستانهاش همیشه تکرار میشه و تازگی نداره. بین همه داستان ها، داستان آخر و چت گونه بودنش، خاطرات روزهای دوری رو برام زنده کرد.
مجموعه داستانهایی کوتاه است که مستور به واکاوی عشقهای ناتمام قهرمانان داستانهایش میپردازد! داستانهایی که از مهر تا رمز از دلداگی تا وادادگی خواننده را درگیر چرایی و چگونگی میکند! داستانهای مستور با متنهای شاعرانهاش بستری است برای گستره خیال که به پرواز در میآید اما توان ادامه دادن ندارد... نقطه!
از متن کتاب: من هیچ گاه از زیبایی چهره ای یا چشمی یا نگاهی یا لبخندی،این چنین درمانده نمی شوم که از زیبایی و شکوه و بزرگی و توانایی دانستن و فهمیدن روحی پیچیده و وسیع.
در مجموع کتاب متوسطی بود. البته تصورم اینه که چون کتاب های بعدی و بعضا بهتر نوسنده رو خوندم، این کتاب به دلم ننشست. چون اکثرا در سطحی پایین تر از سایر آثار بود. وقتی کتاب مستور رو شروع می کنی میدونی که توقع چه چیزی باید داشته باشی و معمولا توقعت رو ولو در حد متوسطت برآوردده می کنه. تک گویی های مستور که به شعر سپید منثور شبیهه از نقاط قوتشه. صاحب سبک بودن و ابداعات فرمی برای من خیلی اهمیت داره و از قضا مستور هم سبک خاص خودشو داره که انگار اگر متنی ازش بخونی میتونی حدس بزنی که کی اون رو نوشته و هم فرمالیستی نگاه کنیم کارهای خوش فرمی داره که به خوبی هم از فرم اسفاده می کنه. این کتاب اکثرا در مورد عشق بود و چند موضوع دیگه. عشق بلاشک محور داستان پردازی های مستوره. نبودن تعریف مشخص برای عشق به مستور این فرصت رو میده که اون رو به شکل های و قالب های متنوع ترسیم کنه و رنگ های مختلفی بهش بزنه. مستور از زیر بار مقدمه چینی برای عاشق شدن فرار میکنه و اصلا از نظر اون عشق یک حادثه است. خود این موضوع در بین رومانتیک ها چیز جدیدی نیست اما جالب تر اینجاست که معمولا ازین لحظه دراماتیک استفاده نمی کنه. شخصیت های داستان های مستور خیلی الکی عاشق می شوند. مثلا با چند کلام چت کردن یا تلفن صحبت کردن. اما عجیب تر اینجاست که تبدیل به عاشق شیدایی میشن! یعنی ناگهان عاشق میشن و تا با��ات��ین مرتبه اش بالا میرود و برای آن عشق هر کاری حاضرند بکنند و همچون عاشقان چند ده ساله واکنش نشان می دهند! این موضوع به نظرم داستان را از واقعی بودن و رئال بودن دور می کنه و شاید مخاطب در خوانش اول درگیر فضای پرداخت شده توسط نویسنده گردد اما حتما پس از تکرار این شکل اتفاقات در سایر داستان ها مظنون می شود. امیدوارم در فرصتی تمام کتاب های مستور رو همزمان و با رویکرد انتقادی و پژوهشی مطالعه کنم و این پنداشت هام رو محک بزنم.
قلم مصطفی مستور عجیب به دلم میشینه حتی اگه چیزی که میخونم ضعیف باشه یا از اون نوعی باشه که دوست ندارم. این کتاب به نسبت کتاب های دیگه ای که از نویسنده خوندم به نظرم ضعیف تر رسید به جز داستان چند روایت معتبر دربارهی کشتن که به نظرم هم ابتکار تازه ای بود هم حرفی برای گفتن داشت. شاید هم یکی از علت هایی که باعث شد کتاب خیلی برام تاثیر گذار نباشه سبک دیگه ای از داستان ها بود که با سبک معمول تفاوت های مبهم تری داشت. انگار نه خیلی فرق داشت نه خیلی شبیه بود. ولی با همه ی این ها خوندن کتاب های مستور برای من همیشه دلنشینه انگار یه گوشه از خودم رو تو کتاب هاش پیدا میکنم.
داشتم می گفتم،هر گندی که توی این عالم هست زیر سر آدم ها است.هنوز هم به این حرف اعتقاد دارم اما این موضوع چیزی را درباره ی عوضی بودن این دنیا تغییر نمی دهد.در واقع یکی از دلایل عوضی بودن این دنیا این است که آدم هاش هر غلطی-واقعا و به معنای واقعی کلمه"هر غلطی"- که خواسته اند کرده اند.شرط می بندم اگر غلطی هست که نکرده باشند به خاطر دلسوزی و شرافت و این جور چیزها نبوده.لابد نتوانسته اند بکنند.این چیزی نیست که من تازه کشف اش کرده باشم.هزاران سال است که هر کسی ذره ای شعور داشته باشد این رافهمیده
مجموع شش داستان کوتاه زیبا که از بین آنها به ترتیب سوفیا، حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه و چند روایت ��عتبر درباره اندوه بیشتر از بقیه به دلم نشستند.
حرف که می زنی/ من از هراس توفان/ زل می زنم به میز/ به زیرسیگاری/ به خودکار/ تا باد مرا نبرد به آسمان./ لبخند که می زنی/ من-عین هالوها- زل می زنم به دست هات/ به ساعت مچی طلایی ات/ به آستین پیراهنت/ تا فرونروم در زمین/ دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفته ای/ در کلمه ای انگار/ در عین/ در شین/ در قاف/ در نقطه ها
در حقیقت ۲.۵ ولی خب حالا. داستان اوّل رو بیشتر از همه دوستداشتم ولی وقتی پای قلم آقای مستور درمیانه، میزانی که داستان جالبه یا شخصیتپردازیش خوب فلان شده یا چهقدر ارتباط میگیرم، مطرح نمیشه. چون در هرحال به شکلی جذب قلمش هستم که یکنفس بخوانم. که بدم نیاد.
من زیاد با داستان کوتاه ارتباط برقرار نمیکنم. اما داستانهای مصطفی مستور برام فرق داره شاید به این دلیل که اولین مواجه من با مصطفی مستور این طور بود که کسی همه ی کتابهاش رو داشت و همه رو به من امانت داد و من تند و تند خوندم که بتونم همه رو با هم بهش برگردونم. این به هم پیوستگی باعث شد که کل کتابهای مستور برای من در حکم یه رمان قلمداد بشه که هر بخش از زبون یه شخصیت متفاوت هست. اما در کل یک رمان محسوب میشه. خیلی باهاش ارتباط خوب و عمیقی برقرار کردم. خیلی داستانهاش رو دوست دارم قسمتهای خاصی از روایتها رو خیلی زیاد دوست دارم مرور کتاب هاش هم برام لذت بخش هست
چند سال بعد نوشت : هر از چندی یه سری کتاب از مستور رو دوره میکردم و هر بار خیلی دوستشون داشتم، این سری که مرور کردم اصلا دوست نداشتم! خیلی هم تکراری و تقلیدی و سطحی به نظرم اومد! اومدم اینجا نمره هاش رو تغییر دادم.
تعداد صفحات کتاب: ۶۵ صفحه کتاب از ۶ داستان کوتاه تشکیل شده.سبک نگارش داستانها سبک آشنای مصطفی مستور هست.در بین نویسنده های ایرانی به نظر من نویسنده نسبتا خوبی هست.از لحاظ سبک ادبی داستانها بیشتر فضا و موضوعات مدرن دارن. بیشتر داستانها دغدغه های موضوعات مرتبط با زنان و عشق رو روش تمرکز کرده. در ابتدای کتاب هم مستور کتاب رو به زنها تقدیم کرده.شخصیتهای داستانهای مستور نوعی حالت درونگرایی و تا حدودی یاس دارن که یادآور سبک نوشتاری آلبر کامو هست. به نظر من موضوعاتی که مستور روشون تمرکز کرده کمی حالت تکراری پیدا کردن و ایده های اصلی داستانها به قدرت کارهای اولیه که داشته نیستن. با این حال به نظر من در مجموع کتاب نسبتا خوبی هست.
داستان کوتاههای مستور عالیاند. تنها ایرادشان این است که اگر یک مجموعه از داستانکوتاههایش را خواندید، دیگر آن یکیها به دلتان نمیشنید. چرا؟ چون انگار دارید همان کتاب قبلی را میخوانید. بااینهمه، خواندن یک مجموعه از داستان کوتاههای مستور، واجب و لازم. تجربهایست عالی که جای دیگر گیرتان نمیآید
زبان و سبک و سیاق داستان های این کتاب مثل بقیه آثار مستور هستند. اینجا هم کم و بیش سر و کله شخصیت های کتاب های قبلی نویسنده پیدا میشه... درون مایه داستان ها هم مطابق معمول عشق، زندگی و کمی فلسفه است به عنوان چاشنی! در این کتاب موضوع محوری کشتن هست به نظر من. کشتن دیگری، فرزند و خود. کشتن احساسات و نهایتا کشتن عشق. به خصوص چیزی که من بش میگم سقط جنین کردن عشق، مستور میگه نقطه گذاشتن...
آقای مستور خوب میدانند که جزئیات اهمیتی ابدی دارند. روایتهای معتبری که از زندگیهای آمیخته به عشق در این کتاب به نقل شد، همه عشق و همه زندگی نبود اما واقعی و دلنشین بود. کافی نبود اما سرشار بود از حقیقت و عشق واقعی، نه به یک زن و نه به یک مرد؛ به زندگی و انسانیت و حقیقت.